۱۳۸۹/۰۱/۱۶

تو را من چشم در راه‌م

بسم الله
آتش که مي‌گيرد همه چي را مي‌سوزاند، برايش پوست و گوشت و اساسيه خانه فرقي نمي کند، از آن بدتر وقتي‌که انفجار باشد آن آتش..
با اميد و آرزو 7-8 روز به سال تحويل وسايل خانه را جمع مي کنند و موقتا به طبقه‌ي بالا که منزل مادربزرگشان است مي روند، تا پول عيدي کارگري پدر را دو دستي بدهند به نقاش تا خانه ي کوچکشان رنگ و رونق و صفايي بگيرد، بلکه باز هم با آبروتر بتوانند از خواستگارهايي که گاهي براي يکي از سه دختر دم بخت خانه مي آيد پذيرايي بکنند.

گرم کردن غذا هيچوقت اتفاق نمي افتد، پيک نيک نشتي دارد، منفجر مي شود، پدر خانه روانه‌ي بخش سوختگي بيمارستان مي شود، با 85% سوختگي،
اميدي به زنده ماندش نبود، تا اينکه به خواست او ، کم کم چشم هاي تف ديده اش را باز مي کند، وهم الان هم در بخش مراقبت‌هاي ويژه بيمارستان بستري ست،
تمام چيزهايي که توانسته بود با حقوق کارگري براي جهيزيه سه دختر تهيه کند، بهمراه اساسيه منزل خودشان تقريبا از بين رفت.

تک پسر خانواده شان هم دانشگاهي من بود، با همه ي خوب بودن درسش و معدل بالايي که داشت از پس هزينه هاي مهندسي فناوري اطلاعات دانشگاه آزاد نتوانست بر بيايد، واحد هايش، فوق ديپلم که شد، انصراف از تحصيل داد.
پدر سيد و مادر سيده و چهار فرزند سادات.
چند نفري هستند دارند دست مي جنبانند براي جمع کردن کمک براي درد هاي اين 6 نفر.
هر کسي مي تواند به هر ميزان که مي تواند کم و زيادش فرقي نمي کند، دستي بر آورد و زخمي را مرهم نهد.. ، سهم سادات هم به ايشان تعلق مي گيرد.
دوستان ايميل يا پيام بگذارند تا به هر طريقي که مايلند پلي شويم براي رساندن کمک خيرشان به اين خانواده ي آبرومند.
do4_id@yahoo.com